مارال و آلنی



جمعه شب و این پست رو شروع میکنم فکر میکنم دوشنبه تموم بشه ایشالا عرضم خدمتتان که بالاخره دیروز اسباب کشی انجام شد و اینقدر صاحب خونه سر دادن چک عذابمون داد که هیچوقت حلالش نمیکنم الان هم یه بخشی از پول رو نگه داشته . کلا بی منطق ترین و بی ظرفیت ترین و تازه به دوران رسیده ترین آدمی بود که تو عمرم دیدم و اینقدر سر کوچکترین تماسی اعصاب ما رو بهم میریخت که دیگه دیروز از خجالتشون در اومدیم. دیروز هم کلی سرکارمون گذاشت هی بازی در میآورد نیم  ساعت مونده به قرار زنگ زد که نمیتونم بیام گفتیم آقا جان ما کار داریم و برنامه ریزی کردیم یعنی چی نیم ساعت قبل قرار خبر میدی! بهش میگیم ما شب باید جایی باشیم و قبل شش بیا انجام بده تموم شه این کار که هی نیم ساعت دیگه میام یه ساعت دیگه میام ساعت ششو نیم تشریف آوردن. یک ساعت  خونه رو چک کردن و اینقدر هیچی پیدا نکرده بودن گیر داده بودن که چرا مثلا کاغذ دیواری ها جنسش اینطوریه ما هم گفتیم خونه تو ما چه بدونیم . یعنی دقیقا به معنای واقعی کلمه یه آدم مشکوک رو اعصاب بود آخرش هم کاری که قرار بود چهار و نیم تموم بشه و ما شش مهمونی دعوت بودیم و برسیم به اونجا هشت  و نیم و با اعصابی داغون تموم  شد در حال که هر دومون در حد انفجار بودیم. رفتیم مهمونی با کلی تاخیر و عذرخواهی کردیم ولی خب حال و هوامون عوض شد. 

من برای تولد آلنی کارت مرکز اسپا گرفته بودم و زمانش داشت تموم میشد قرار شده بود این هفته جمعه با دوستش برن خودش که اصلا دوست نداشت ولی من به زور فرستادمش و شب که برگشته بود خیلی شاد بود می‌گفت خیلی خوب بود بهترین کادویی بوده که تا الان گزفتم. هی هم گیر داده که تو هم باید بری یه بار. منم صبح تا ظهر کار کردم تو خونه ظهر یه ساعتی بیهوش شدم یهو با تلفن دوستم بیدار شدم گفت بریم سینما و منم دیدم تا شب تنهایی حوصله ام سر می‌ره قبول کردم . خلاصه اینکه در خلال این اسباب کشی مهمونی و سینما و ماساژ رو هم تجربه کردیم سفر رو هم پیش رو داریم

ادامه پست یکشنبه بعد از ظهر

شنبه صبح اومدم شرکت و حالم خیلی خوب نبود چند تا جلسه اعصاب خرد کن هم داشتم عصر حس کردم خیلی حالم بده و دیگه چهار و نیم رفتیم خونه یه ساعتی با آلنی حرف زدیم تا حالمون یه خرده بهتر شد پاشدیم ادامه کارها و خوب پیش رفت و تصمیم گرفتیم یکشنبه هر دو نریم سرکار تا کارمون تموم بشه. صبح امروز بیدار شدیم شروع کردیم به کار مدیر عامل آلنی پیام داد که یه جلسه مهم داریم امروز .آلنی گفت مرخصی هستم ولی باشه میام اونم کلی عذرخواهی کرد منم دیدم اینطوریه تا ظهر هر دو یه بخشی از کارها رو انجام دادیم  ظهر اومدیم شرکت. 

عصر هم اومدیم و باز ادامه دادیم تا الان که شام خوردیم و نشستیم خستگی در کنیم و پاشیم ادامه کارها رو انجام بدیم. خیلی وقت ولایت آلنی اینا نرفتیم و فردا می‌خوایم بریم اونجا و به خاطر همین تعطیلی رو برای تموم کردن کارهای خونه نداریم. کمدها و کشوها رو‌موقت چیده بودم همون موقع که وسیله ها رو خرد خرد آوردیم ولی امروز گفتم بزار لباس زمستونی ها رو بیارم و یه دفعه ای همه جا رو مرتب کنم دیگه. هم دیدنشون خوشحالم کرد و هم دلگیر شد که تابستون تموم شد و امسال خیلی کم سفر رفتیم و خیلی کم تو دل طبیعت خوابیدیم‌. اینقدر هم این مدت از کارهای دانشگاه عقب افتادیم که یادم میاد استرس میگیرم ولی واقعا چاره ای نداشتیم. 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


IT , Network & Security Tips محاسبات اکچوئری و بیمه نوشته هاي پراكنده از ممكو vahasigmo شنگول آباد mahyarayanedo تلفن پاناسونیک پایان نامه های ارشد entekhabcenter21 holoocenter16